شیخ مفید از ابن عمّار و عدهای دیگر نقل کرده است که هارون عباسی در
یکی از سفرهای حج خود، به مدینه رفت. قبل از این که به شهر برسد، بزرگان و
سرشناسان به استقبالش در بیرون شهر رفتند. پیشاپیش استقبال کنندگان حضرت
امام کاظم علیه السلام بر استری (چارپایی بارکش و سواری که پدرش الاغ و
مادرش اسب است) سوار بود. ربیع (دربان مخصوص خلیفه) به حضرت گفت: این چه
مرکبی است که با آن به استقبال امیرالمومنین! آمدهای؟ اگر با آن دشمنی را
تعقیب کنی به او نمیرسی و اگر دشمنی تو را تعقیب کند از دست او جان سالم
بدر نمیبری! حضرت فرمود: این مرکب از تکّبر اسب پایینتر و از زبونی الاغ
برتر است و خیر در هر چیزی حدّ وسط است.
هارون وارد مدینه شد و
برای زیارت به حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرّف شد، در مقابل قبر
مطهر ایستاد و گفت: درود بر تو ای رسول خدا! درود بر تو ای پسرعموی من! و
میخواست با این نسبت به خود ببالد (و بر دیگران اظهار برتری کند) که ناگاه
امام موسی کاظم علیه السلام جلو رفت و فرمود: درود بر تو ای رسول خدا!
درود بر تو ای پدر! (یعنی: هارون! عوام فریبی مکن، من در این جهت نیز از تو
برترم) رنگ از چهره هارون پرید و آثار خشم در چهرهاش نمودار گشت.
سلام دوستان
تنها با کلیک بر روی بنر زیر از ما حمایت کنید.اگر تمایل دارید خرید کنید اگر ندارید هم تنها با کلیک بر روی بنر از ما حمایت کرده اید. باتشکر